سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هر فریب خورده را سرزنش نتوان کرد . [نهج البلاغه] 
»» حسین علیه السلام من بر تو نمیگریم

حسین(ع)!مولای من!

من نه برای مظلومیت تو،که برای مظلومیت حق می گریم.

دلم ازاین نمی سوزد که چرا کس دیگری در عصر عاشورا به یاریت نیامد تا چند دقیقه ای بیشتر زنده بمانی،

آنچه دل مرا آتش می زند این است که چرا فریاد "هل من ناصر ینصرنی" حق ترین حق تاریخ بی جواب ماند.

آنچه اشک هایم را بی اجازه روانه گونه هایم میکند وداع زینب(س) با برادرش نیست،وداع او با امام زمان و مولایش است.

من نمیگویم چرا علی اکبری را شهید کردند که راه رفتنش شبیه پیامبر(ص) بود،بلکه دلم در هجر کسی می سوزد که راهِ رفتنش همچون پیغمبر(ص) بوده است.

در غم قاسم که زار می زنم،نه اینکه دلم برای او بسوزد که یتیم بود و به جنگ رفت،نه اصلا!

من از این به فریاد می آیم که چه فاصله ایست بین من و

"أحلی من ألعسل"...

حسین(ع)!نماز پر شور تو و یارانت در ظهر عاشورا گریه ندارد،نماز آخر وقت و بی توجه من است که مرا به گریه می اندازد.

حسین(ع)!آخر بگو من که چندین سال است در لجنزار دنیا دست و پا میزنم،آخر من که یک شب از بی خوابی بلند شدم ونماز شب خواندم(غلط ودرستش به کنار!) وتا به حال چندین هزار بار به یادش افتادم وذوق کردم،چگونه بشنوم که زینب(س) پس از سخت ترین روز عالم در بیابانهای کربلا،در غوغای کرب وبلا،نیمه های شب را به نماز شب می ایستد،ومن بر خودم زار زار نگریم؟!

من که لباسهای کهنه ام را در راه خدا می دهم وخوشحالم که چه کرده ام! چگونه بشنوم که زینب(س) وقتی پیکر خونین عزیز تر از جانش حسین(ع) را می بیند دست به آسمان می برد که"اللهم تقبل هذا القلیل" "خدایا این قربانی کوچک را از ما بپذیر"و برای خودم تاسف نخورم؟!

"یالیتنی کنّا معک" "ای کاش ما با تو بودیم" بس است،آخر کی می فهمیم که"کلّ یومٍ عاشورا"؟!

ناله من از این است که چرا آبی که عباس(ع) نخورد جوانه عشق را در من نمی رویاند؟!

درد من از این است که "افلسنا علی حق"علی اکبر(ع) معیار انتخاب مرا "حق" نمی کند،و "هیهات من الذلة"مرا از ذلت مدرک و پول و مقام نمی رهاند؟!

نه حسین(ع) من بر تو نمی گریم،کرامتی که تو با شهادت یافتی،عزتی که زینب(س) با اسیری به دست آورد،تشنگی که عباس بر سیرآب شدن ترجیح داد محتاج دل سوزی وگریه نیست،ما باید بر خودمان گریه کنیم ...

صل الله علی الباکین علی الحسین علیه السلام

اربعین آمد و اشکم ز بصر می آید       گوییا زینب محزون ز سفر می آید

باز در کرب و بلا شیون و شینی برپاست   کز اسیران ره شام خبر می آید

صامت بروجردی

........................................................

پ ا ی ی ن ن و ش ت: از پرهاى سوخته و خیمه هاى خاکستر، چهل روز مى گذرد؛ از شانه هاى بى تکیه گاه و چشم هاى به خون نشسته، از لحظاتى که سیلى مى وزید و صحرا در عطشى طولانى، ثانیه هایش را به مرگ مى بخشید،حالا چهل روز است که مرثیه هامان را در کوچه هاى داغ، مکرر مى کنیم.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » امیر کوچولو ( سه شنبه 89/11/5 :: ساعت 12:19 صبح )

»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

هیچکس همراه نیست،تنها،ی اول
کار خوبه خدا درست کنه
بقیة الله خیرٌ لکم ان کنتم مؤمنین
از من مگیر دلخوشیم را خدای من
گذری بر شهداء
مادر
[عناوین آرشیوشده]
 

>> بازدید امروز: 49
>> بازدید دیروز: 3
>> مجموع بازدیدها: 57972